«دیوید جانستون» در دیلیبیست: چرا آمریکاییها ترامپ را برگزیدند، و چرا پشیمان خواهند شد
«دیوید جانستون» در یادداشتی در وبسایت خبری «دیلی بیست» نوشت...
عصر «ریگان» به پایان رسید.
درست همانطور که ریاست جمهوری «ریگان» در سال ۱۹۸۰ پایان دورهی «تدبیر نو»ی «فرانکلین روزولت» بود، انتخاب «ترامپ» به ریاست جمهوری پایان عصر «اقتصاد ریگانی» است، با همهی تاکیدی که روی کاهش مالیات صاحبان کسب و کار و سرمایه داشت، با همهی افزایش قدرتی که برای «وال استریت» به ارمغان آورد، و با همهی مسئولانی که (دست کم در ظاهر) بر اساس نظر اهل فکر سیاستگذاری میکردند.
انتخاب ترامپ تلنگر محکمی است که یادمان باشد در آمریکا اختیار نهایی به دست مردم است. مردم با رأی دادن میتوانند تغییرات کلان ایجاد کنند، درست همانطور که روز سه شنبه روستانشینان و سفیدپوستان تحصیلنکرده با حضور وسیع و غیرمنتظرهی خود چنین کردند. اقلیت بزرگ و شگفتانگیزی از لاتینتبارها هم ترامپ را برگزیدند، که لابد تاخت و تازهای نژادپرستانهی او نسبت به نیاکان و همسایگان بیویزایشان را نادیده گرفتند و بر نفرت خود فائق آمدند.
پیروزی غیر مترقبهی ترامپ نشانگر یک پیچ تند در مسیر آمریکاست، که جایگاه این کشور در قبال باقی دنیا را در معرض خطر قرار داده و ترس را در دل اقلیتهای نژادی و دینی افکنده است، خصوصا آن اقلیتهایی که ترامپ با ادبیات و نمادهای نژادپرستانه تقصیر مشکلات اقتصادی آمریکا را به گردنشان انداخته است.
چرا ترامپ پیروز شد
ترامپ پیروز شد چون میلیونها آمریکایی، که دهها سال همزمان کار بیشتر و بدهی بیشتر را تحمل کرده بودند، گفتند «دیگر بس است».
از سال ۱۹۶۷ که دورهی ریاست جمهوری «لیندون جانسون» بود، تا الان که سال ۲۰۱۴ باشد، میانگین درآمد اکثریت گستردهای از آمریکاییها از ۳۲۸ دلار صرفا به ۳۳هزار دلار [در سال] افزایش یافته است. با گذشت ۴۷ سال، این رقم فقط ۱ درصد بالای نرخ تورم است و این رکود درآمدی از نظر آماری شامل ۹۰ درصد از جمعیت آمریکا میشود، یعنی همهی کسانی که در سال ۲۰۱۴ کمتر از ۱۲۱هزار دلار درآمد سالانه داشتند.
طی همین سالها، درآمدها در میان ۱ درصد صدرنشین چنان بالا گرفت – و قوانین مالیاتی چنان برایشان دست و دلباز بود – که هماکنون بسیاریشان عمارتهای مجلل متعدد و چند جت شخصی از آن خود دارند.
در بین آن اکثریت غالب، هماکنون وضع بسیاری بدتر از روزگار «جانسون» است، چون درآمد واقعیشان یکنواخت باقی مانده است و صورتحسابهایشان – برای مسکن، خودرو، هزینهی تحصیل – همینطور افزایش یافته است. ضمن آنکه با تضعیف اتحادیهها، کاهش تقاضای کارگر برای تولیدیها، کاهش امنیت شغلی در تمام مشاغل، و نیز تسهیلات سلامتی و بازنشستگی کمتر مگر برای مدیران ارشد، هراس هم در بین مردم رخنه کرد. تا قبل از سال ۱۹۶۷ خبری از غذاخانههای خیریه نبود، حال آنکه امروز بیشترین افزایش در تقاضای کمک از این اماکن خیریه مربوط به خانوادههای کارگری و عیالوار است.
من این عجز و درماندگی را درک میکنم. بیش از دو دهه است کارم ثبت و ضبط نابرابری است. طی این مدت به نقش سیاستهای بیشمار دولتی هم پرداختهام که پیامدشان ذره ذره از اکثریت گرفتن و به جیب اقلیت ریختن است، از جمله به جیب «دانلد ترامپ». با این حال، سهگانهای که دربارهی این سیاستهای مالیاتی و تنظیمی نوشتم و پرفروش هم شد نتوانست جلوی تصویب قوانین بیشتری از این دست را در کنگره و مجامع دولتی بگیرد.
چون طی این مدت کارم گزارشگری اقتصادی بوده است – و چون ترامپ را از سال ۱۹۸۸ میشناختهام –، در ژوئن ۲۰۱۵ که آخرین کمپین خود را علنی کرد من یکی از اولین روزنامهنگاران آمریکایی بود که گفتم چه بسا او نامزدی حزب جمهوری خواه را از آن خود کند.
حزب جمهوری خواه خود را مشغول این مسائل نکرده است، و مجالی را به وجود آورد که پیش روی «ترامپ» و «برنی سندرز» قرار گرفت و «ترامپ» هم این مسیر را تا خود پیروزی یکراست راند. سیاستورزی این حزب به دنبال خلاصی از مالیات بر سود سرمایه و مالیات بر املاک، و کاهش نرخ مالیات درآمد برای ثروتمندان است. حال آنکه اکثریت آمریکا که از دستمزد این ماه تا ماه بعد دستشان خالی میشود و هر روز صبح دعا میکنند خودروی لگنشان روشن شود و بتوانند سر کار بروند، ابدا دغدغهی چنین سیاستهایی را ندارند.
اینکه «ترامپ» رای نژادپرستان و ناسیونالیستها را از آن خود کرد، یا رأی تکمنظورهها که مثلا فکر میکنند او بر سر ممنوعیت سقط جنین همنظرشان است (اگرچه دهها سال است نظرش مخالف آنان بوده)، مایهی تعجب نیست. اهمیت این انتخابات به میلیونها نفری باز میگردد که در طول تاریخ دلشان در گروی دموکراتها بوده است و حالا «ترامپ» را برگزیدند.
این آمریکاییها از سیاستمداران ثروتاندوز و بیتوجه به رنج مردم چنان خسته بودند، که به استقبال شخصیتی نابهنجار و ندانمکار و فاقد هرگونه سابقه در کار دولتی رفتند.
این رأیدهندگان تصمیم گرفتند سرنوشت ما را به دست مردی بسپارند که دانش اندکی از مسائل جهانی دارد و هیچ فلسفهی سیاسی مشخصی ندارد مگر خودستایی، صرفا به این دلیل که گفت اوضاع را بهتر خواهد کرد.
دهها سال کلاهبرداری ترامپ از آدمهایی مثل همین مردم، لافزنیهایش از هرزهدراییهای جنسیاش، و تحقیر کسانی که رنگ پوستشان، دینشان، یا وضعیت فیزیکیشان با او فرق داشت، برای این رأیدهندگان هیچ غیرمنطقی جلوه نکرد. آنها آنقدر درمانده بودند، آنقدر از آینده در هراس بودند، که دلسوزیهای ترامپ را سادهلوحانه باور کردند.
آنچه رأیدهندگان ندیدند، فراموش کردند، و نمیدانستند
این رأیدهندگان فراموش کردند، یا نشنیدند، که ترامپ بارها اعلام کرد نرخ دستمزدها خیلی بالا است. ترامپ هیچ صنمی با کسانی که جویای دریافت دستمزد بیشتر هستند ندارد.
به گمانم، اندکی از این رأیدهندگان از سابقهی عریض و طویل ترامپ در عدم پرداخت صورتحسابهایش باخبرند. نتیجهی این زیرابی رفتنها این بوده است که کسب و کارهای کوچک طرف حساب ترامپ به دست و پا میافتادند وآدمهایی مثل همین رأیدهندگان از کار بیکارمیشدند.
تعداد خیلی کمی هستند که میدانند ترامپ با بزهکاران جنایتکار همسفره بوده است، با اعضای مافیا، گانگسترها، شارلاتانهای شیاد، و از همه مهمتر یک قاچاقچی بزرگ کوکائین. کتابی که با عنوان «دانلد ترامپ از آغاز تا کنون» نوشتهام تمامی این موارد را با استفاده از پروندههای دادگاه و دیگر اسناد دولتی شرح میدهد. حال اگرچه تلویزیونهای خبری دیگر کشورها مفصل به این سوابق پرداختند، شبکههایی همچون ABC، CBS، NBC، یا PBS درباره ارتباطات عمیق و پرمنفعت ترامپ با عناصر جانی یک کلمه هم بر زبان نیاوردند.
این را هم باید بگویم که به فرض اگر با نصف آب و تابی که به ماجرای ایمیلهای «کلینتون» پرداختند به این مسائل میپرداختند، شاید باز هم فرقی نمیکرد.
در همین رابطه، صحنهای از فیلم «رییسجمهور آمریکایی» (۱۹۹۵) برای ما آموزنده است. «مایکل ج. فاکس» که نقش یکی از دستیاران رییس جمهور را بازی میکند، به رییسجمهور میگوید «در غیاب یک مدیر واقعی» مردم «به هرکسی که پشت میکروفون برود» گوش خواهند داد. «مردم دنبال مدیر هستند. آنقدر تشنهی مدیر هستند که کل بیابان را در جستجوی یک سراب سینهخیز میروند و وقتی میفهمند آبی در میان نیست، شن بیابان را سر خواهند کشید».
دیری نخواهد پایید که رأیدهندگان دیروز دریابند چیزی جز شن ننوشیدهاند.
یک ترامپ سرکش فرمان مدیریت این کشور را در دست گرفت؛ اگرچه افسار حزب جمهوریخواه به دستش نیفتاده است، چون این حزب بر سر لیاقت او برای ریاستجمهوری شدیدا دچار دودستگی است. با این حال، جمهوریخواهان که حالا کنترل هر دو مجمع قانونگذاری را در کنگره در اختیار دارند، دستشان باز خواهد بود که تغییرات بزرگی رقم بزنند و در ۱۰۰ روز نخست «ترامپ» قطعا چنین خواهند کرد.
فصل بعد
اینها مواردی است که باید انتظارش را داشته باشیم، حتی با اینکه از اختلافات شدید بین دمودستگاه و شورشیها باخبریم:
لغو «لایحهی مراقبت مقرون بهصرفه» که دستاورد منحصربهفرد اوباما بود، و در نتیجه پایان مراقبت سلامتی برای بیش از ۲۰ میلیون نفر آمریکایی که بسیاریشان با بیماری دستوپنجه نرم میکنند.
نصب یک قاضی در دیوان عالی که بتواند رأی پنجم را برای لغو قانون حق سقط جنین زنان فراهم آورد.
لغو قانون «داد-فرانک» و دیگر قوانینی که مانع از اقدامات اقتصادبرانداز بانکها (شبیه سال ۲۰۰۸) میشود، همان قوانینی که از نظر ترامپ مقررات دستوپاگیر است.
حذف مقررات مربوط به نیروگاههای دارای سوخت زغالسنگ، لولههای حامل انرژی، و کاوش زمین به دنبال نفت و گاز طبیعی.
بودجههای محدودتر برای «اداره عایدات داخلی» و وزارتخانههای آموزش و کار، در کنار هزینههای بسیار بیشتر برای پنتاگون، خصوصا برای خرید تسلیحات، آن هم با توجه به اینکه ترامپ ادعا میکند آمریکا به کشتیهای جنگی و جتهای نظامی بیشتری نیاز دارد.
معلوم نیست آیا شاهد اعمال زور نسبت به اقلیتها، مهاجران، روزنامهنگاران، و مخالفان سیاسی خواهیم بود یا نه. اما حواستان جمع باشد، حواستان خیلی جمع باشد، مردی که کلید کاخ سفید را در دست گرفته است بارها و بارها گفته است فلسفهی شخصیاش انتقام است.
منبع: The Daily Beast / David Cay Johnston
ترجمه از شفقنا
- ۹۵/۰۹/۱۱