چرا دایکندی را سکوت گرفته است
روزهای آغاز برج دلو 1395بود؛ ابرها در آسمان پرده آویخت، برفها باریدن گرفت، جاده های خاکی شهر وسیاه چالهای زمین لباس سفید به تن کرد...
وگویا عروسی شد آماده رفتن به سوی خانه بخت، این بار برفهای سنگین قله های قوناق و چوگانی بالایی خانه ها نه، بلکه برافکار مردم این دهکده انسانی سنگینی می کند، در فضای سرد خانه ها ، پیرمرد قد خمید و مادر سالخورده گویا دیگر در فکر زندگی نیست چون اینجا هم سکوت فضای خانه را فرا گرفته و فرزندان نورس و جوان نیز دیگر شادی وخنده های روز پار و ماه پار را ندارد. دیگر سخن از قصه های عاشقانه با معشوقان رنگی و دو روزه نیز کمتر دیده می شود، اینجا سکوت حاکمیت می کند.
این روزها نه صدای بلبلی خوش صدا نه بانگ زاغ های سیاه بر فضای این آسمان ابرآلود این شهر و دیار رنگ پریده شنیده می شود ، و نه نسیم صبا می وزد گویا بادهای ملایم و روح افزای سحر به خواب رفته و دیگر نمی خواهد در سحر گاهان رقص کنان بر دوستان همیشه گی اش آرامش بیاورد و شاخه های خشک و بلند بالای درختان مغرور بید و بادام را با حرکت های زیبا و طنازانه اش دیگر صبح وشامی نمی وزد انگار پرندگان و باد صبا هم از سکوت اجتماعی خبری دارد.
این مردمان گویا همه مسافرانی کوتل قوناق و سالنگ شمالی اند که همه زیر برف شده و مرده اند اما نه، این خیالی بیش نیست؛ زیرا اینان راه می روند می خورند ومی خوابند، نه اینها زنده اند. انگار همه در انتظار رمل رمالان زمان و استخاره خیر گویان، چونان دخترکان باورمند به سحر در انتظار باز شدن بخت سیاسی گوش فرا داده اند، همه چیز رنگ دیگر دارد. راه رفتن ها ، قصه ها، لبخندها و رفت و آمدهای محلی تغییر کرده است.
خنده های قاه قاه کنان مردان دلشاد و بی آلایش نیلی در باره سیاست و حکومت وجود ندارد، چشم ما فقط لبخندهای زهر آلودی را می بیند که دردهای ناگفته را به تصویر می کشد. آن جوش وخروش پار، آن نوا وگفتار وآن خیمه های بی زنگار ، امروز به انزوای درونی کشیده است که نه حرف از قصاب و از غم پیه وجود دارد.
گاهی آدم فکر می کند امروز حسنک بر دار زده شده است و اندوه همه را فرا گرفته است، کسی نیست تا در سکوت فراگیر، نفس های بلند بکشد. شاید سایه نفس های بلند بر روی همنوعش بیفتد و برای او رنج آور گردد. چرا دایکندی را سکوت گرفته است، مگر این مردمان را چه شده است که حرفی برای گفتن و دردی برای مرهم یافتن ندارد اینان مگر احساس در مقابل اعضای دیگر بنی آدم را ندارد؟!
نه ؛ شاید اینان از همه چیز بی نیازشده باشد، دیگر ضرورت به احساس بهبود شهر ودیار نباشد، شاید «گوشه دیگدان تعدادی خشک باشد» خانه دیگران را هم اگر آب برد چندان مهم نیست، چون این جا جمهوری اسلامی بر مبنای دموکراسی سکوت فرمان می راند.
شاید این طور نباشد، ممکن خبری در راه باشد، بانگ حامل خبر یار به مردم در فضای نامریی الهام شده باشد که روزی پیام یار، یار خیالی که در فراق او جز سکوت شبگیر آماده گی دیگر نیست. در راه باشد، شاید این مردم را« رویایی بیداری » فرا گرفته باشد و غرق در خیال در طول روزهای کوتاه و فکر بلند غوطه زند و برای فروختن سبزیها، میوه ها، پارچه های پاکستانی و هندی ، عشق بازیهای رنگی راه های آرمانی را ترسیم کند.
زندگی درجمهوری سکوت، نیاز به قصه ها وافسانه های کهن سیاست و فرهنگ نیست بلکه باید به بیرون رفتن روزها و شب با کوله باری از اندوه به خانه برگشتتن فکر کرد.. این جا غم حفظ جان مهم است نه فکر سیاست و سیاست زده گی برای دیگران.
نمیداننم آیا دچار توهم وخیالات شده ام یا چیزی دیگری است، ولی چهره های غبار آلود و چروک زده مردمان دایکندی نشانگر مفهوم دیگر ی است که نیاز تحقیق انسان شناسان حاذق را می طلبد. و تنها داروی درمان درد سکوت شاید همان نسواری پیرمرد قد خمیده نسوار فروش باشد که نه به سیاست می اندیشد و نه از اجتماع خبری دارد بلکه هم و غمش فروش پاکت های نسوار و نان آوری فرزندانش هست چه خوش آینداست برای من دراین فضای سکوت وغبار آمیخته با هزاران ویروس ومیکروب های کشنده وقتی او صدا میزند نسوار نسوار نسواری نشه یی وکله شکن ، بی نسوار نمانید!
من که از روز ها این نکته را با خودم زمزمه می کنم وگاه غرق در وضعیت سکوت دایکندی می شود ولی نمیدانم این راه از چند وقت به این سو بوجود آمده و مردم دایکندی را به ترکستاان خواهد برد یا به همان کعبه مقصود؟
اما نگرانی از این جاست که اگر روزی این وضعیت ادامه یابد مردمان ما نیاز به یک تجربه و ترجمه زبان دیگر به نام که سکوت نامیده می شود خواهد داشت وآنگاه به کجا خواهد رسید؟
هموطن من شما را چه فکر می کنید؟
نوشته : سید محمد انور شهاب
- ۹۵/۱۱/۲۴