اسد بودا: تحریفِ سخنانِ حلیم تنویر
اصل قصه این است که جمعی از فرهنگیان پشتوزبان برای بزرگداشتِ کسی دور هم جمع شدهاند که به یک معنا میتوان او را آیشمنِ افغانستان دانست: محمد گل خان مومند، که مجری «نظامنامهی ناقلین قطغن» در شمال بود. به بیان دیگر، هدف گردآمدن این جمع، احیا و استمرار نظامنامهی است که توزیع زمینهایِ حاصلخیز مردم غیر پشتون به مردم مشرقی و جنوبی و قبایلی بود که از هند/ پاکستان برای غارت و چپاول و تصرف زمینهای مجانی در افغانستان میآمدند. ..
سخنان حلیمِ تنویر در رسانهها تحریف شده است. سخنِ او این نیست که «دختران هزاره با اجبار و اکراه به مردان پشتون» داده شود. برش این تکه و تقلیلِ گفتار او در ادغام مردم هزاره از طریق از بینبردن مردان و تقسیمِ زنان این مردم میان مردان پشتونتبار ما را از موضوعِ اصلی گفتار او دور میکند. اصل قصه این است که جمعی از فرهنگیان پشتوزبان برای بزرگداشتِ کسی دور هم جمع شدهاند که به یک معنا میتوان او را آیشمنِ افغانستان دانست: محمد گل خان مومند، که مجری «نظامنامهی ناقلین قطغن» در شمال بود. به بیان دیگر، هدف گردآمدن این جمع، احیا و استمرار نظامنامهی است که توزیع زمینهایِ حاصلخیز مردم غیر پشتون به مردم مشرقی و جنوبی و قبایلی بود که از هند/ پاکستان برای غارت و چپاول و تصرف زمینهای مجانی در افغانستان میآمدند. مطابق این نظامنامه، ناقلین نه تنها حقِ تصرفِ اجباری زمینها را داشتند، بلکه حکومت موظف بود با جمعآوری مالیات از مردم غیر پشتون، به خصوص مردم هزاره، هزینهی انتقال ناقلین به زمینهال حاصلخیزِ شمال و حداقل مصارفِ مالی یک سال سکونت آنها در شمال را فراهم کند. مسئولین دولتی که متولی اجرای این پروژه بودند در عین حالیکه معاش چند برابر داشتند، نور چشمیهای بودند که به سرعت ترفیع ربته پیدا میکردند.
روشنفکرکهای دلنازکی که جُرم او را شخصی تبلیغ میکنند، سخن او را تحریف میکنند. به این نمیاندیشند که موضوعِ آن جلسه گرامیداشت و تبلیغ از شخصیتی است که که نقشِ شبیه آیشمن را در تاریخ افغانستان بازی کرده است. حلیم تنویر نیز سخنانش را در بستر تاریخی جابهجاییِ اجباری و در میان جمعی از نخبگان پشتو زبان بیان میکند. از قضا سخنان نژداگرایانه و غیر انسانی او با شور و شعف این جمع همراه است و کفزنان آن را تایید میکنند. تنویر ابتدا در ستایش مومند حرف میزند و کشتارها و قتل عامهای عبدالرحمن را میستاید. کم کم بحث به نژاد آریا و بینی و ساختار فیزیکی میکشاند و اینکه هزارهها از بقای لشکر چنگیزاند. زبان و تاریخِ ما را ویران کرده است. پس از این مقدمهچینیهای بسیار است که اظهار میدارد مردان این مردم کشته و زنانش میان قوم پشتون تقسیم شوند. بدیهی است که چنین سخنی دال بر پاکسازی قومی است و توزیع زنان بعد از کشتنِ مردان و در ذیلِ تصرفِ اجباری زمین مطرح میگردد. بنابراین، سخنان او باید به تناسبِ موضوع جلسه و در بستر تاریخی جنگ بر سر زمین درک و فهم شود.
گذشته از آنکه قوم مومند نه پشتون، بلکه از قبایل فارسیزبان کوچی کرمانِ ایران است که همراه لشکر احمدشاهِ ابدالی به هند و افغانستان پراکنده شدند، سخنان حلیمِ تنویر از آن جهت که جنگِ تاریخی را به فتوحاتِ سرزمینی، جابهجاییهای اجباری و نقش تاریخی مومند ارجاع میدهد، روشنگر است. جنگهای افغانستان مرجعِ اقتصادی دارد. جنگِ عبدالرحمن با مردم هزاره یک جنگِ اقتصادی بود و به هدف فتح سرزمینهای حاضلخیز صورت گرفت. خطوط ناامنی با خطوط جابهجایی ناقلین موبهبهمو تطبیق میکند و رابطهی ناقلین و سرزمینهای مفتوحه همچنان حل نشده باقی مانده است. در هرکجا ناقلی هست، جنگ و ترور نیز جریان دارد. میدان وردک، سیاهگرد، بغلان، تخار، فاریاب، بلخ، هرات، ارزگان، بدخشان، غور، بادغیس هلمند و قندهار و در کلیت بافتهایاجتماعی که حکومتهای پیشین ناقل جابهجا جا کردهاند. ارزگان و دایه و فولاد و دهراود، جغرفیای طلایی دهشت و ترور اند؛ زیرا در اواخر قرن نوزدهم، مردم این مناطق قتل عام و زمینهای حاصلخیز آنها به ناقلین و کوچیها داده شد.
بحرانِ جامعهی پشتون را از هر منظر نگاه کنیم یک بحرانِ درونی است. ربطی به ازبیک و تاجیک و هزاره و اقوام دیگر ندارد. حاکمان و فرهنگیان پشتوزبان در سراسر تارییخ به جای چارهاندیشی این بحرانِ درونی، مردم پشتون را اغفال و بحران درونی را به عواملِ بیرونی چون قدرتهای خارجی یا اقوام غیر پشتون نسبت دادهاند. حلیم تنویر و همپیالههایش در کشورهای اروپایی جیغ میکشند که در حق مناطق جنوب تبعیض صورت گرفته است و مردم با دانشگاهها نمیرود. پرسش این است که عاملِ این دانشگاهنرفتن کیست؟ آیا مردم غریب دایکندی و بامیان و تخار و بادغیس و بدخشان و فاریاب سد راه جوانان پشتونهاست یا ملاعمر و یون و کرزی و مافیای جنوب؟ آیا دیده شده است که کسی از اقوام دیگر بمب در کمر خود ببندد و مکاتب و مکانهای آموزشی مناطق پشتوننشین را با خاک یکسان کند؟ آثار تاریخی بامیان را چهکسانی و از کدام قوم و زبان با خاک و خون یکسان کرد؟ آیا کدام مردم در قرن بیست و یکم سرکها و راهها و پلها و پایههای برق و مکاتب را خراب میکنند؟ چه کسی به جز رهبران و نخبگانِ پشتون این بلای تاریخی را بر سر مردم پشتون آورده است؟ آیا درست است که بهجای این پرداختنِ به این بحرانِ درونی، علیه مردم هزاره یا اقوام دیگر نفرت پراکنی کنند؟ آیا طرف قرارداد دولتهای خارجی غیر پشتونهاست؟ آیا قرارداد با انگلیسیها و شورویها و آمریکا را اقوام غیر پشتون امضا کردهاند؟ آیا بهتر نیست برای یکبار همه اگر شده نخبگان و فرهگیان پشتون به تناسب حقی که میخواهند مسئولیت نیز بپذیرند؟ مظاهر و آثار شهری و تمدنی این چند قرن حاکمیت چیست؟ آثار مکتوب این دوران کجاست؟ چه قدر آثار هنری در سراسر این دوران تولید شدهاند؟ به جز ترور و بدبختی و آوارگی، آیا صادارتِ دیگری هم در جهان دارد؟ آیا برای مدعیان حکومتِ تاریخی شرم نیست که حتا امکان برگزاری انتخابات در مناطق آنها وجود ندارد؟ آیا در کمر اطفال جنوب، غیر پشتونها بمب میبندند؟
سخنانِ حلیم تنویر و همفکران شان، آن هم در یک کشورهای اروپایی، آیات شکستاند. شکستِ اخلاقی بزرگتر از این نیست که فاطمه خاوری، دختر نوجوانِ هزاره رهبرِ بزرگترین اعتراضِ مهاجرین در اروپاست و حلیم و تنویر و همپیالههای شان با نشستهای بدریخت زیرِزمینی و آویختن پوسترهای سیاسی به بدسلیقهترین شکل ممکن بر دیوار تالار، در فکر پاکسازی قومیاند و نفرتِ نژادی پخش میکنند. ضجه و نالهی حلیم تنویر، ضجه و نالهی واقعی است. نالهی دم مرگ سیاستهای نژادی که به رغمِ قرنها حاکمیت توان نوشتنِ کتابِ درسی برای دانشآموزان مکاتب خود را نیز ندارند، چه رسد به تولید متونِ دانشگاهی و آموزشهای پیشرفته و اسناد مکتوبی که بتواند تهدابِ دولتسازی قرار گیرد. بدیهی است که پذیرش این وضعیتِ سیاسیـاجتماعی برای سیاستمداران و نخبگان پشتوزبان که عامل اصلی تباهی و بحرانِ درونی پشتونهاست، سخت است. سختتر از همه اینکه فرصتِ تاریخی استقرار حکومت تکقومی را برای همیشه از دست دادهاند. حتا اگر ساختار سیاسی سنتی را هم مبنا قرار دهیم، سلسههای قومی این منطقه بیش از سهصدسال دوام نمیآورند و فرو میپاشند. نفرت قومی فرقی نمیکند از حنجرهی حلیم تنویر بر آید یا در جاکتِ انتحاری طالب منفجر شود، چارهساز بحرانِ درونی مردم پشتون نیست، همانگونه که کشتارهای تاریخیِ عبدالرحمن و جابهجاییهای سرزمینی مومند نتوانستند این بحرانِ درونیـ قبیلهای را حل کنند. حلیم تنویر بیش از هرکسی به شکستِ حاکمیتِ تکقومی آگاه است. آگاهی به همین شکستِ تاریخی باعث شده است که از زیر زمینیها نفرت بپراکند. مردم هزاره اما به آن مرحله رسیده است که بدون نفرتپراکنیهای زیرزمینی، بهصورت آشکار و علنی در خیابانها حق شان را مطالبه کنند. در هرصورت، سخنان حلیم تنویر شخصی نیست، در یک فضای آیشمنی و در جمعی از نخبگان پشتوزبانِ اروپانشین بیان و مورد استقبال آنها واقع شده است. روشنفکرنماهای غیر پشتو زبانی که سخنانی او را تحریف و برکنده از بستر تاریخی تفسیر میکنند، سخت در اشتباهاند و آگاهانه یا ناآگاهانه دیدگاهِ غیر انسانی او را تایید میکنند.
نویسنده: اسد بودا