یوسف من و یوسف پیامبر! روایت دردناک استادمحقق از قتل فرزندش
استاد محقق دردنامهای با عنوان داستان یوسف عزیز من و یوسف پیامبر نوشته اند: داستان یوسف عزیز من ( محمد باقر محقق ) ویوسف پیامبر (ع) شباهت ها وتفاوت ها
شباهتها
(١) یوسف پیامبر به دلیل جایگاه رفیع خودش در پیشگاه خداوند متعال نزد پدرش عزیز بود لذا مورد حسد برادران خود قرار گرفت و برادران حسودونافرمانش با فریب دادن یعقوب نبى یوسف را به صحرا برده وبه چاه انداختند؛ باقر عزیز من به دلیل استعداد و لیاقتش نزد من محبوب بود فلهذا مورد حسد حسین برادر بزرگتر روانى اش که سر انجام قاتلش شد قرار گرفت وبه شهادت رسید .
(٢) یوسف را یعقوب نبى چون جان شیرین دوست داشت وعاشقش بود ؛
من هم باقرم را از جانم عزیز تر دوست داشتم و عاشق زیبایى، قهرمانى، مهربانى و دل پاکش بودم شاید به همین دلیل بود که باو جود اینکه باقر پسر چهارمم بود بعضى یا از دوستى یا نیت کج مرا آته باقر خطاب میکردند .
(٣) یوسف غیر از خودش ١١ برادر دیگر داشت ؛ یوسف من هم ١١ برادر دارد
(۴) یعقوب نبى همیشه نگران جان یوسف بود و به ایشان توصیه میکرد که خوابى را که در باره تو دیدم به برادران خود نگو که بر تو حسد می برند ؛ من هم نگران یوسف عزیزم بودم ولى تنها از ناحیه یک برادر روانى اش که در گرو شیطان بود ؛
(۵) یعقوب نبى بیست سال در فراق یوسف گریه کرد؛ من هم در فراق یوسفم تا آخر عمر گریه میکنم
(۶) یوسف پیامر فوق العاده زیبا بود، همه مردم اورا دوست داشتند ، در بازار برده فروشى مصر همه کس خریدارش شد حتى یک پیره زن با یک کلوله رشته اى از پشم ؛ یوسف من باقر عزیزم هم زیبا و دوست داشتنى بود هرکسى که براى تسلیت گفتن پیش من آمد غمگین بود همصنفى هایش، رفیقانش پیر و جوان از هرقوم، دست در گردنم میانداختند و براى باقر گریه می کردند .
(٧) یوسف پیامبر قوى بود هم از نظر جسم و هم فکر و مدیریت؛ یوسف من هم قوى بود ، حریف شکن و ورزشکار بود در ٢۵ سالگى مدیر خوب شده بود قدرت تعامل مثبت با همه جهت هاى فکرى، سیاسى و فرهنگى را داشت به این جهت اورا براى مدیریت رسانه وزین ( رادیو تلویزیون راه فردا ) که زبان مردمم بود بحیث رییس اجرائى انتخاب نموده بودم که بسیار موفق بود .
(٨) یوسف پیامبر امانت دار بود ؛یوسف من هم امانت دار خوبى بود
(٩) یوسف پیامبر با تقوى و پاکیزه بود؛ باقر عزیز من هم پاکیزه و تقوى پیشه بود اهل نماز وشهادت طلب بود در جوانى کربلاى حسینى رفته پیاده روى ها کرد ، همیشه عاشق کربلا وامام حسین (ع ) بود امسال مادرش را وعده کرده بود که اورا زیارت حج بیت الله شریف و کربلاى معلاً ببرد .
(١٠) یوسف پیامبر نسبت به برادران بى رحمش خیلى مهربان بود وقتی که عزیز مصر شد آنها را به نزد خود خواست بخشید شان و داراى مکنت و رفاه کردند ؛ یوسف نامراد من هم نسبت به برادر قاتلش مهربان بود او را با خود غرض تداوى روان درمانى اش به ایران برد کمى بهبودى یافت دوایش را گرفته داخل آورد، برادر قاتلش که به علت مشکلات روانى گاهى فرار کرده مزار میرفت او را به کمک مامایش بر می گردانید. آخرین بار که قاتل می خواست از کابل یک موتر تکسى را به زور مزار ببرد در حوزه۴ پولیس بندى بود، او را که خانه آوردیم می خواستم زولانه کنم باقر واسطه شد نگذاشت زولانه کنم گفت که برادرم را در زیر خانه یخ می کند، دو روز پیش سلاح قاتل را گرفته بودم که کدام نفر را نکشد باقر آمد عذر کرد که برادرم به سلاح علاقه دارد بالایش تأثیر منفى نکند سلاح دو باره برایش داد ، در شب شهادتش برادر لعنتى اش را با خود بخانه خود برد تا نزدیک صبح نوازش کرد بعد اورا بالاى تخت خود خوابانید و خودش پایین خوابید ،هنگامى که باقر جانم به خواب میرود قاتل سلاح را گرفته بالاى سر و سینه اش فیر میکند و بشهادت می رساند .
تفاوت ها
(١) یعقوب و یوسف هردو پیامبر خداوند بود : من و یوسفم امت پیامبر و سربازان ولایت.
(٢) یوسف و برادرنش از دو مادر بودند؛ ولى یوسف من با قاتل بیرحم روانى اش ازیک مادر بودند
(٣) یوسف را برادرانش نکشتند ولى در چاه انداختند و پیراهنش را با خون جعلى به یعقوب نبى نشانى آوردند ؛اما دریغ و درد که فرداى حادثه عوض بیراهن یوسفم را با فرق و دندان شکسته در میان خون دیدم و درخت تناورم را در خواب هزار ساله یافتم.
(۴) یعقوب نبى باورد نکرده بود که یوسفش را گرگ خورده باشد؛ اما من گرگ دو پا خوردن باقرم را باور کردم با عمق جانم و مغز استخوانم
(۵) یوسف پیامبر را ده نفر دست به دست هم دادند که به چاه اندازند و او التماس میکرد که چرا مرا می زنید و چرا مرا در چاه مى اندازید؛ ولى یوسف من به خواب ناز رفته بود قاتل یک تنه با سلاح مرگبار او را براى همشه از من گرفت.
(۶) یعقوب نبى براى یوسف خوب دید که ١١ ستاره و افتاب و مهتاب بر او سجده می کنند تعبیرش هم این شد که او پیامبر خدا می شود و پدر ، مادر و برادران در برابر او تعظیم میکنند و خود یوسف پیامبر هم معبر خواب بود ؛ اما یوسف من معبر خواب نبود تنها خودم کمى کف شناسایى بلد بودم هرگاه که کف دستش را میدیدم تکان میخوردم، میدیدم که نشانى از دولت پایدار نبود نا چار میگفتم عزیزم سر نوشت تو بستگى به سعى وتلاش دارد که دیدم دولت مستعجل بود .
(٧) غیبت یوسف از نزد یعقوب بیست سال طول کشید تا نتیجه معلوم شد؛اما غیبت یوسف من فقط یک نیمه اى دوم شب بود که صورت زیبایش را دیدم که آرام و مغرور در خواب هزاران ساله رفته بود .
(٨) یوسف عزیز مصر شد و پدرش را با برادرانش از کنعان به مصر طلب کرد و برادرانش را بخشید ؛اما یوسف من دیگر فرصت این را ندارد که قاتلش را ببخشد .
(٩) یوسف پیامبر بعد از اینکه عزیز مصر شد پدر و برادرانش را نزد خود طلبید به قدرت و مکنت رسانید ؛اما یوسف من باقر نامرادم با رفتن نا بهنگامش کمر پدرش را شکست، پشت برادر بزرگش محمد على را خالى کرد همه فامیل و بستگان را در سوگ فرو برد و ملت عزیز را داغدار کرد و اشک را در چشمان مردمم و اندوه را در خانه خانه همسنگران برد .
(١٠) یعقوب نبى از شدت فراق پسر و گریه هاى طولانى کور شد و با پیراهن یوسف جشمش بینا شد : اما روشنى چشم من حمیده مادرى و دو على و یک سودابه است که از یوسفم بیاد گار مانده اند .
در پایان به ملتم اطمینان می دهم که شهادت محمد باقر عزیزم مرا از مبارزات سیاسى عدالتخواهانه ام باز نمی دارد ، همچنان استوار یکجا با ملتم به پیش می تازم، قول می دهم که گریه هاى براى باقر فقط نیمه هاى شب در خلوت و دوراز چشمان بد خواهان خواهد بود
والسلام
کابل حاجى محمد محقق
منبع: شفقنا