چرا رسانه های افغانستان سطحی و بیمحتواست؟
صبح کابل نوشت: اکثریت مطلق افغانستان را میتوان مخاطبی فرض کرد که فقط میتوانند اخبار را به کمک یکی از رسانههای دیداری، شنیداری یا نوشتاری، دنبال کنند و از وقایع خبری افغانستان و مناسباتش با جهان آگاه شوند؛ آگاه در حدی که رسانهای –خبری- میشود...
عدهی کمی از این مخاطب اکثریت، شاید برنامههای سیاسی برخی از رسانهها را نیز دنبال کنند؛ به این دلیل که سیاست بازخورد جدیتری در رسانههای افغانستان داشته و بازارش در کنار برنامههای تفریحی، گرمتر بوده است.
طی نزدیک به دو دهه که از آزادی رسانهها در افغانستان میگذرد، اگر بیانگذاران رسانهها، سیاستگذاری رسانهای هدفمندی را دنبال میکردند، بدون شک، میتوانستند نسل زیر ۳۰ سال افغانستان را تربیت کنند؛ تربیت بر اساس معیارهای جهانی و دگرگون کردن باورها و سنتهای بومی، در جهانی که باید مناسباتش را در سطح بینالمللی بسترسازی کند.
جهان امروز را از هر جهتی نگاه کنی، جهانی است مجازی تا واقعی؛ مجازی از آن جهت، که الگوهای زندگی و رشدش را از رسانه میگیرد. نسل امروز، دیگر از خانواده یا مدرسه الگوبرداری نمیکند؛ خواستگاه الگوهای این نسل، رسانههای جمعی و اجتماعی است. کودکی که تلویزیون نگاه میکند، دیگر پدر، مادر یا خواهرش الگوی او نیست؛ او دوست دارد یک ستارهی سینما، آوازخوان یا شخصیت کارتونی را قهرمان خودش بپندارد و با او همذاتپنداری کند. این، از تأثیر مستقیم رسانه بالای زندگی انسان است. به همین جهت است که قرن ۲۱ را، قرن انفجار اطلاعات مینامند و اصطلاح دهکدهی جهانی، برای زندگی امروز انسان داده میشود؛ دهکدهای که به کمک رسانه، خبر قارهای به قارهی دیگر را، در فاصلهی زمانی یک کوچه پایین یا بالا مخابره میکند.
با این مقدمه، میخواستم به نقش پیشبرندهی دنیای مجازی –رسانهای- در افغانستان بپردازم و کار رسانهای در یکی از بدترین کشورهای جهان برای روزنامهنگاران را به بررسی بگیرم. رسانه بنا بر تعریفی که از آن میشود، در کشورهای جهان-سومی، دچار پارادوکسی است که باعث شده، کار رسانهای در افغانستان آنچنان که باید، هدفمند نتواند پیش برود. رسانههای جمعی، در ارتباط یکسویه یا دوسویه با مخاطب سر و کار دارند و بدون مخاطب، رسانه یا کار رسانهای معنا پیدا نمیکند؛ همین ضرورتِ داشتن مخاطب و دادن اهمیت به مخاطب است که کار رسانهای در کشوری مانند افغانستان را دچار پارادوکس میکند و رسانه از یکی از اساسیترین اهدافش که تربیت و پیوند جهان سوم با جهان اول است، به دور میماند.
اکثریت مطلق افغانستان را میتوان مخاطبی فرض کرد که فقط میتوانند اخبار را به کمک یکی از رسانههای دیداری، شنیداری یا نوشتاری، دنبال کنند و از وقایع خبری افغانستان و مناسباتش با جهان آگاه شوند؛ آگاه در حدی که رسانهای –خبری- میشود. عدهی کمی از این مخاطب اکثریت، شاید برنامههای سیاسی برخی از رسانهها را نیز دنبال کنند؛ به این دلیل که سیاست بازخورد جدیتری در رسانههای افغانستان داشته و بازارش در کنار برنامههای تفریحی، گرمتر بوده است. طی نزدیک به دو دهه که از آزادی رسانهها در افغانستان میگذرد، اگر بیانگذاران رسانهها، سیاستگذاری رسانهای هدفمندی را دنبال میکردند، بدون شک، میتوانستند نسل زیر ۳۰ سال افغانستان را تربیت کنند؛ تربیت بر اساس معیارهای جهانی و دگرگون کردن باورها و سنتهای بومی، در جهانی که باید مناسباتش را در سطح بینالمللی بسترسازی کند.
رسیدن به چنین دگرگونیای در افغانستان، ریسک رسانهای میخواهد و معمولا رسانهها به دلیل نداشتن سیاستگذاریهای هدفمند و درازمدت، تا هنوز موفق نبوده اند این ریسک را بپذیرند. از آنجایی که رسانه در افغانستان، به دلیل ناکارگی دولت، به نوعی مقابل دولت قرار دارد و یا در کنار آن ایستاده و از آن فرمان نشر میگیرد، نتوانسته است خودش را با اعتراض مخاطب روبهرو کند؛ اعتراضی که چمچهی دولت را دسته میدهد تا کاسهی سر رسانه را سوراخ کند؛ یعنی اگر رسانهای برنامهای را راه بیندازد که در آن به نقد بنیادی سنتها بپردازد و به دنبال آمیزش این سنتها با جهان مدرن باشد، ممکن با واکنش عدهای مخاطب تندرو و سنتی مواجه شود؛ و این مواجهه، میتواند اهرم فشاری باشد از سوی دولت بر رسانه و کار رسانهای را دچار بنبست کند. انتظار چنین ریسکی را وقتی نتوان از رسانههای نسبتا مستقل داشت، به هیچ وجه نمیتوان از رسانههایی داشت که از دولت فرمان نشر میگیرند؛ به این جهت که پالیسی دولت در این دو دهه، به نحوی پالیسی بازدارنده بوده و تلاشی برای رامکردن سنتهای بومی و وحشی نکرده است.
خاموشی دولتی که بیش از صدها هزار نیروی نظامی دارد، در مقابل ملاامام یک مسجد در گاذرگاه هرات و امامان دیگری در اکثر مساجد که در شرایط بحرانی کرونا، نماز دستهجمعی برگزار میکنند، بیانگر این پالیسی بازدارندگی دولت در گذر از سنتها است؛ چون حاکمان دولتی در افغانستان، از مجرایی به قدرت میرسند که اگر آگاهی مردم بیشتر شود، ممکن این مجراها به چالش کشیده شود؛ مجراهایی که قانون را دور میزنند و طوری دور میزنند که اکثریت مطلق، آن را کاملا قانونی و مورد قبول میدانند؛ نشانههای روشن آن، نتایج چند دور انتخابات در افغانستان است. دولتی با چنین رویکردی، با آگاه شدن مردم، به چالش کشیده میشود؛ از همین جهت است که دولت در موضعگیریهای سنتی، دقیقا به بومیترین شکل ظاهر میشود و میخواهد با قِلقِلک دادن احساسات مذهبی-بومی مردم، آنان را در حمایت و پشتیبانی از خودش جذب کند.
در سایهی چنین حاکمیتی، بر فرض اگر رسانهای بخواهد ریسک کند و به دنبال نقد سنتها باشد تا بتواند با سُبُک و سنگین کردن این سنتها، آنان را از ایستایی، دگمباوری و دوری از جهان مدرن نجات دهد، بهانهای دست نظام میدهد و این بهانه، یا به توقف نشر رسانه منجر میشود و یا تبدیل به نقطهی فشاری میشود که رسانه را مجبور به فرمانبردن از دولت میکند؛ فرمانی که نه بر اساس تعریف قانون، بلکه توجیه قانون از سوی نظام حاکم اِعمال میشود. ساختار نظام در افغانستان به شدت متمرکز است؛ متمرکز از آن جهت که دو قوهی اساسی دولت را رییسجمهور به عهده دارد و و قوهی سوم یا قانونگذار، در حد قانونگذار وجود دارد؛ بنا بر این، نقش این قوت در مقابل دولت ضریب هیچ است؛ از آن جهت هیچ یا نزدیک به هیچ که اگر این نهاد توانایی قانونگذاری را نیز داشته باشد، این قانون باید از سوی حکومت بر مردم اِعمال شود و اگر حکومت نخواهد قانونی را اِعمال کند، بازدارندگی مقابل آن را در سطوح مختلف اداری ایجاد میکند و میتواند مانع تطبیق آن شود؛ بنا بر این، اگر قوهی قانونگذار در افغانستان دارای ظرفیت خوب هم بود، در کنار چنین حکومت متمرکزی، نمیتوانست خودش را به شکل درست تعریف کند. شاید میتوانست فشار بیشتر بر حکومت وارد کند؛ اما به دلیل این که همه چیز از مجرای قوهی اجرایی و قضایی در سطوح مختلف جامعه پیاده میشود، این دو قوت است که در داد و گرفت با مردم قرار دارد نه قوهی قانونگذار؛ بگذریم از این که قوهی قانونگذار نیز برآمده از متن این جامعهی بومی-سنتی است و از بازدارندههای اصلی کار رسانهای در افغانستان به حساب میآید.
مشکل دیگری که کار رسانهای در افغانستان را تبدیل به فعالیت سطحی و بیمحتوا کرده است، موجودیت مخاطب عام است؛ مخاطبی که ذهنش توان جذب مفاهیم بنیادی را ندارد و در هالهای از فهم و دانایی بیشتر خودش را راحت احساس میکند؛ بنا بر این، اگر رسانهای بخواهد لقمهی بزرگتر و بنیادیتری به این مخاطب عرضه کند، به لحاظ خردی دهان مخاطب، این لقمه بیرون میماند و اگر همچنان رسانه به دادن لقمههای بزرگتر اصرار بورزد، مخاطبش را با این دهان کوچک از دست میدهد. وابستگی رسانه به اکثریت مخاطب، باعث شده است که رسانه نتواند بر اساس معیارهای جهانی برنامه تولید کند؛ این مشکل، تأثیرش بر کار رسانهای در افغانستان به حدی بوده است که در کل محتوای رسانهای را زیر پرسش قرار داده است. فعالیتهای بنیادی فرهنگی و تربیتی در افغانستان، به دلیل نداشتن حامی مالی و کمبود مخاطب و یا ترس از مخاطب، در اکثریت مطلق رسانههای افغانستان به فراموشی سپرده شده است. هیچ رسانهای حاضر نیست یک برنامهی جدی هنری، فرهنگی یا اجتماعی داشته باشد، بدون این که تاجری این برنامه را پشتیبانی مالی کند؛ به همین دلیل است که روزها پای تلویزیونهای افغانستان بنشینی، یک برنامهی بهدردبخور را نمیبینی و کمتر با مطلب جدیای از روزنامهها روبهرو میشوی؛ چون، این ذهنیت برای روزنامهنگار و کار روزنامهنگاری در افغانستان آن قدر نهادینه شده است که دیگر افراد باسواد، جای شان را در رسانهها نمیبینند و اگر هم در کار رسانهای مشغول اند، تلاش میکنند همسطح مخاطب باشند و تلاشی برای پیشبردن مخاطب و دگرگونی جامعه به خرج ندهند.
نبود امکانات مالی، یکی از دلایل دیگری است که کار رسانهای در افغانستان را دچار اُفت کرده است؛ چون رسانهها توانایی پرداخت معاش بلند را ندارند و روزنامهنگاران و نویسندگانی که توانایی و تجربهی بیشتر دارند، نمیتوانند به معاش اندک کار رسانهای قناعت کنند و مجبور میشوند و برای پیشبردن زندگی شان کار دیگری را انتخاب کنند. اکثریت ظرفیتهای رسانهای چند یک دهه قبل، امروز دیگر در کار رسانهای نیستند و همین طور، رسانههای زیادی با مرور زمان، کدرهای برجسته و باسواد شان را به دلیل ناتوانی در پرداخت معاش بیشتر از دست میدهند. تنها برخی از رسانههای دیداری که پشتیبانی مالی بیشتری دارند، توانسته اند، سلیبریتیهای رسانهای شان را حفظ کنند؛ اما این موضوع در رسانههایی که امکانات مالی کمتر دارند، برعکس عمل کرده و رسانه را با کمبود یا نبود کادر باتجربه و مسلکی روبهرو کرده است. دلایل بیشماری دیگری نیز هست که مانع کار رسانهای در افغانستان میشود؛ اما دلایل مطرح شده، بخشی از کار رسانهای را زیر تأثیر قرار داده است که رسانه نمیتواند، به فعالیت بنیادی بپردازد.
- ۹۹/۰۲/۱۷